شعر در مورد پشت سر حرف زدن و متن و شعر مولانا استوری

شعر در مورد پشت سر حرف زدن

شعر در مورد پشت سر حرف زدن , شعر در مورد پشت سر دیگران حرف زدن , شعر درباره پشت سر حرف زدن , شعر در مورد پشت سر حرف زدن مردم

با مجموعه شعر در مورد پشت سر حرف زدن ، اشعاری زیبا در مورد پشت سر دیگران حرف زدن ، زیباترین شعر در مورد پشت سر حرف زدن مردم در سایت پارسی زی همراه باشید

اشعار پشت سر حرف زدن

داور قلبم نه سوت دارد

نه کارت قرمز…

راحت باش…

تا دلت می خواهد خطا کن

سکوت میکنم باز هم سکوت میکنم

این روزها جای خالی ” تـو ” را

با عروسکی پر می کنم

همانند توست مرا ” دوست ندارد ”

احساس ندارد !

اما هر چه هست

” دل شـکـســتـن ” بلد نیست

دل من تنها بود …

دل تو اما نه …

آفرین بر دل پر مشغله ات …

کز سر لطف با دلم بازی کرد …

بیشتر بخوانید : شعر در مورد کرمانشاه ، به زبان کردی و شعر فارسی در وصف کرمانشاه و بیستون

گفتم فراموشت میکنم !

گفت نمیتونی …

رفت ، بعد از یه مدت برگشت ؛

گفت دیدی نمیتونی ؟

گفتم شمــــــا ؟

 دلتنگ توام جانا هردم که روم جایی

با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی

 رفتم که سفر شاید درمان دلم گردد

رفتن نبُوَد چاره وقتی که تو اینجایی

 از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام

بیهوده سفرکردم وقتی که تو ماوایی

 با یک غزل ساده از عشق تو می‌گویم

آخر چه شود حاصل جز غصه و رسوایی

 در حسرت دیدارت بی خوابم و بیدارم

یاد دل من هستی؟ ای مظهر زیبایی

 تلخ است همه عمرم از شدت دلتنگی

یا سوی تو باز آیم؛ یا اینکه تو می‌آیی!

 شعر از “فاطمه صالحی”

شعر در مورد پشت سر حرف زدن

کم نامه ی خاموش برایم بفرست

از حرف پرم گوش برایم بفرست

دارم خفه می شوم در این تنهایی

لطفا کمی آغوش برایم بفرست

تحقیرت هم کنم

کافـــی نیست

تفریقت میکنم

از تمام زندگی ام

بیشتر بخوانید : شعر در مورد قیچی ، شعر کودکانه در مورد سنگ کاغذ قیچی

یه زمانی می گفتن

از تو چشماش میشه فهمید

راست میگه یا دروغ …

اما حالا دیگه اینقدر توانمند شدن بعضیا

که با چشمشونم دروغ میگن …

عشق هایت را مثل

کانال تلویزیون عوض می کنی

و افتخار می کنی،

که عشق برایت این چنین است !

و من می خندم …

به برنامه هایی که هیچکدام ،

ارزش دیدن ندارند . . .

قرار نیست که همیشه من خوش باشم …

دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم …

امروز دیگری خوش است برای با تو بودن …

و فردا یکی دیگر…

از تلاش دست نکش عزیزم

که چشم ملتی به توست …

تو می تونی …

من دلم گرم تو بود ،

تو سرت گرم دلم …

“حوا” که باشی

بعضی ها “هوا ” برشان می دارد

که “آدمند ” !!!

‌با من حرف بزن! گلویت تنوری گرم که گندم را به شکل قرص نان میان انسان و گنجشک تقسیم می کند

و لب هایت شمایل پیراهن سرخی ست که روی بند زبان باد را می فهمد.

من خسته ام و خستگی همیشه از پاها رسوخ می کند

وقتی که ایستاده ای و از پشت سر برای رفتن آدم ها دست تکان می دهی.

من خسته ام عزیزم، و “خستگی” واژه ای است که کارش را بلد است

رنج، کارش را بلد است قرص ها، کارشان را بلدند و تنهایی پنجمین عنصری ست

که انسان را می سازد!

بغلم کن و با من حرف بزن، تا برای روزهای مبادا

استقامت را به شکل استرلیزه در پاهایم ذخیره کنم.

شعر از “حمید جدیدی”

بــــــــــــــــــعضی ها را دَر جوب بایــَد شــُست

تــا لــَجن ها هَمه خوشحــال شــَوند کــه

کــَـثیف تـــَر اَز خوُدشــان هَم هــَست . . .

بیشتر بخوانید : شعر در مورد صید ، ماهی و صیاد و شکار و شکار چی و ماهیگیری

دنیا رو می بینی ؟

حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره …

ولی محبت خیانت میاره !

نه حرفی برای گفتن …

نه امیدی برای ماندن …

نه پایی برای رفتن …

نه تمایلی برای دوباره ساختن …

تو از اول هم هیچ نداشتی !

شعر درباره پشت سر حرف زدن

کاش یاد تو

به سان فلفلی زیر بینی

که تحریکت میکند عطسه کنی،

قلبم را تحریک میکرد

تا هرآنچه از تو در قلب دارم

بیرون بریزد . . .

گاهی به بعضیا باید بگی عزیزم

اگه برام بزرگ شده بودی

فقط به خاطر خطای دیدم بود

میدونی که من

آستیگماتم

دیگر رویایی ندارم و خیابان های ذهنم همه از تردد تنهایی دلگیرند

زنی که دست هایش را برای روز مبادا کنار گذاشته و قلبش را به حراج می گذارد

موهایش را به خیریه می بخشد و تنهایی اش را زیر پلک هایش چال می کند

دردش واگیر دارد و تو که روحش را جویده ای و دست از سر استخوانش بر نمی داری

هرگز نخواهی فهمید زن هایی که در آشپزخانه می میرند

و در آتش دفن می شوند و ققنوس وار از خاکستر زاده می شوند

جمعیتی رو به ازدیادند در ایستگاه قطار منتظر نیامدنم بمان

قطار ها دیگر به ایستگاه ها وفادار نمی مانند!

شعر از “روشنک آرامش

بیشتر بخوانید : شعر در مورد شلوغی ، یک بیت شعر و متن زیبا درباره شلوغی شهر و اتوبوس

تنت می‌تواند زندگی‌ام را پر کند

عین خنده‌ات که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در می‌آورد.

تنها یک واژه‌ات حتی به هزار تکه می‌شکند تنهایی کورم را.

اگر نزدیک بیاوری دهان بی‌‌کران‌ات را تا دهان من بی‌وقفه می‌نوشم

ریشه‌ی هستی خود را.

تو اما نمی‌بینی که چقدر قرابت تنت به من زندگی می‌بخشد

و چقدر فاصله‌اش از خودم دورم می‌کند

و به سایه فرو می‌کاهدم. تو هستی: سبک‌بار و مشتعل

مثل مشعلی سوزان در میانه‌ی جهان.

هرگز دور نشو: حرکات ژرف طبیعت‌ات تنها قوانین من‌اند.

زندانی‌ام کن حدود من باش.

و من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود

که تو-اش به من بخشیدی.

اقرار می‌کنم آغاز تنهایی من اولین کلام تو بود

همان دوستت دارم معروف!

و آغاز ویرانی‌ام حادثه‌ی آغوشت که چون دانه‌های تسبیحی نخ بریده جهانم از هم پاشید!

اقرار می‌کنم در رویایم هم دیگر سرابی!

زیرا مانند هر شب، ساعت آمدن صبح را به شب اشتباه می‌گویی!

اقرار می‌کنم نام تو را عشق نوشتم ولی مرگ خوانده می‌شوی!

اعتراف می‌کنم عاشق بودم چونان بی‌گناهی

که به دست خویش طناب دار خود را می‌بافد!

شعر از “حامد نیازی”

شعر در مورد پشت سر دیگران حرف زدن

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو

من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال

عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب

به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید

جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید

وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: “از لب بدهم کام عراقی روزی”

وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی.

 شعر از “عراقی”

بیشتر بخوانید : شعر در مورد شروع دوباره ، زندگی و عشق و آغاز دوباره و متن شروع دوباره

مرا نمی ‌توان شناخت بهتر از آنکه تو شناخته‌ ای

چشمان تو که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم

به روشنایی های انسانی من سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند

چشمان تو که در آن ها به سیر و سفر می پردازم

به جان جاده ها احساسی بیگانه از زمین می بخشند.

چشمانت که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند آن نیستند

که خود می پنداشتند تو را نمی توان شناخت بهتر از آنکه من شناخته ام.

شعر از”پل الوار”

فکر کرده ای می میرم درنبودنت؟

فکر کرده ای تنها آغوش تو را دارم؟

همان شب سفر کردم به سرزمین دیگری سرزمینی سفید

سفید در بستری از اشک های زلال در آغوش فرشته ای رفتم

همان شب چشمانم را بستم که صبح را نبینم

در آغوشش او که مثل تو نبود مرا با خود برد

و هیچ وقت رهایم نمی کند فکر کرده ای برمی گردم؟

شعر از “ایمان مرسال”

متن در مورد پشت سر حرف زدن شعر مولانا در مورد پشت سر حرف زدن پشت سر حرف زدن استوری سخنان بزرگان درباره پشت سر حرف زدن استیکر پشت سر حرف زدن حدیث درباره پشت سر حرف زدن حکایت پشت سر حرف زدن متن در مورد حرف الکی زدن

دسته بندی: شعر
بروز رسانی توسط در چهارشنبه 18 مهر 1403

کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام سایت بزرگ ایرانیان و لینک مستقیم بلا مانع است.