شعر در مورد استاد هنر و موسیقی و دانشگاه و ورزشی و عرفان از مولانا

شعر در مورد استاد

شعر در مورد استاد , شعر در مورد استاد و شاگرد , شعر در مورد استاد دانشگاه , شعر در مورد استاد موسیقی

شعر در مورد استاد ، دانشگاه و شاگرد و معلم و استاد خوب و بد همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما قرار گیرد.

اشعار استاد

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم

⇔⇔⇔⇔

ﺍﻳﻦ ﻧﺎﻣـﻪ ﺭﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﻮﻧﻪ

ﻓﻘﻂ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻛﻪ ﺣﺎﻟمو ﺑﺪﻭﻧﻪ

ﻣﺮﺍﻗﺒﺎ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﻨﻮ ﮔﺮفتن

ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺻﻨﺪﻟﻴﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺮﻓﺘﻦ

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻥ ﻧﻘﻞ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﻣـﻴﭙﺎﺷـﻦ

ﺗﺎ ﻣﺸﺮﻭﻃـﻰ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑـﺮﻗـﺮﺍﺭ ﺷﻪ

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭼﻘـﺪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮓ ﺷـﺪﻩ

نیستی ببینی ﻛـﻪ ﺳﺮﺕ ﺟﻨﮓ ﺷـﺪﻩ !

⇔⇔⇔⇔

ﻧـﻴـﺴـﺘـی ﻭﻟـی ﻫﻤﻴﺸـﻪ ﻫﻢ صدایی

ﺍﺳـﺘﺎﺩ ﻣـﻦ دریای ﻣـﻦ کجایی ؟

این نامه رو استاد فقط بخونه !

این نامه ﺭﻭ تنها باید بخونه

ببخش ﺍﮔـﻪ ﭘـﺎﺭﻩ ﻭ غرق خونه

این ﺗـﺮﻡ آخرمه ﻋـﺰﻳـﺰﻡ

تولده استادمه عزیزم

ﺑﺮﺍﺕ به هدیه ی کوچیک خریدم

ﺍﺳـﺘـﺎﺩ دلم می خواست ﺍﻻﻥ تو ﺭﻭ می دیدم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد استاد خوب

روزگارم بد نیست

تک ژتونی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن پولی

جزوه ای پر ز زیراکس دوستان

و علومی که در این نزدیکیست

لای این واحدها ، پای آن برگ سفید

توی پروندهء مشروطی و کسر واحد

⇔⇔⇔⇔

اهل دانشگاهم

پیشه ام الافیست

گاهگاهی میروم دانشگاه

تا که سیمایم را استاد ببیند به کلاس

بلکه غیبت را حاضر بکند

که ز آموزش من ، جان سالم ببرم

⇔⇔⇔⇔

یک روز ز بند عالم ، آزاد نیَم

یک دم زدن از وجود خود ، شاد نیَم

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم

شعر در مورد پشتکار

⇔⇔⇔⇔

چه خیالی چه خیالی… میدانم

خوب میدانم …

غیبتم بسیار است

حذف درس و کسریم اجباریست

من به مهمانی کسری رفتم

من به پشت اندوه

من به ایوان هراسانی و خواهش رفتم

رفتم از پلهء پاچه خواری بالا

تا به کوی استاد

تا به هوای نمره و استدعا

تا شب حسرت پاس کردن رفتم

بیشتر بخوانید : شعر در مورد زلف ، سیاه و پریشان یار و آشفته یار من و موی فر و گیسو

نمره های اندک

استاد در آرزوی لحظه ای آرامش

شاگرد در آرزوی نمره ای افزایش

یاد هر درد و غم و بی پولی

تا که شاید دل استاد به رحم بیاید

شعر در مورد استاد خوب

ای دریغ از یک و نیم نمرهء پر پوچ و بها

من دانشجو ام

شغل من خوش تیپیست

گوشی ام یک نوکیا

عینکم آفتابیست

در خیالم جریان دارد پول ، جریان دارد کٍیف

مد ، از طرز لباسم پیداست

⇔⇔⇔⇔

چشم ها را باید شست

پشت لنز باید برد

کار ما نیست شناسایی لنز رنگی

کار ما شاید اینست که در افسون عینک ، چهار چشم باشیم

پشت کافی نت اردو بزنیم

آی دی یک دوست بدوزیم و سر کار برویم چشم بر

عینکی باید داشت

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد استاد داشنگاه

قربان دیدگانت استاد جان دل آرا

جانا محبتی کن این بنده ی خدا را

من مخلص تو هستم اصلا فدای کفشت

با نمره ای بخندان این قوم بینوا را

⇔⇔⇔⇔

لطفی نما و بر ما اندک عنایتی کن

باور نما نگویم با غیر؛ این ماجرا را

استاد جان کرم کن بر ما مگیر مشکل

این نوت راکه گفتی سردرد کرد ما را

⇔⇔⇔⇔

چند اسم خارجی را با چند شکل و درهم

تحویلما تو دادی آخر چه سود ما را ؟

هر وقت دیدمت من؛ جسمم به لرزه افتاد

گویی که موش بیند؛ آن گربه ای جفا را

⇔⇔⇔⇔

یک سال با تو بودم رقصیده ام به سازت

فیصدی ها پایین است یک رحم کن به ماها !

بافیصدی پایین کارپیداکردن است مشکل

آن وقت مجبور میشیم که فاش بدم شما را

⇔⇔⇔⇔

اهل دانشگاهم

رشته ام علافی‌ست

جیب‌هایم خالی ست

پدری دارم

حسرتش یک شب خواب!

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب.

اهل دانشگاهم

قبله‌ام استاد است

جانمازم نمره!

شعر در مورد استاد و شاگرد

خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند

مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار

وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید))

باید از آدم دانا ترسید!

باید از قیمت دانش نالید!

بیشتر بخوانید : شعر در مورد زمان ، حال و کودکی و از دست رفته و وقت و قدیم و ساعت از مولانا

آئینه اندیشه نمایی تو معلم

بخشنده ترین بعد خدایی تو معلم

در رهگذر شب زدگان مشعل نوری

بر گمشدگان راهنمایی تو معلم

⇔⇔⇔⇔

وبه آنها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

کار ما نیست شناسایی هردمبیلی!

کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی!

کار ما شاید این است

که مدرک در دست

فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را

پر بکنیم

⇔⇔⇔⇔

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود

این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!

مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده

گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !

⇔⇔⇔⇔

استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان

دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !

مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه

به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !

⇔⇔⇔⇔

مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست

خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !

هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او

چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود

بیشتر بخوانید : شعر در مورد روز معلم ، کوتاه و کودکانه کلاس پنجم و ششم به زبان انگلیسی

رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو

این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود؟

توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم

خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!!

⇔⇔⇔⇔

الا یا ایها الاستاد بده نمره مده آزار

که دانشجو نشه مشروط ز مشکلها

به بوی ژاکت استاد دانشجو دفتر بگشاید

زتاب قلم استاد چه خون افتاده در دلها

⇔⇔⇔⇔

شب تاریک و درس و کتابی این چنین مشکل

کجا دانند حال ما دبیرستانی های ما

مرا در دبیرستان چه امن و عیش چون هردم

ناظم فریاد می دارد که که گمشید ای فلانی ها

⇔⇔⇔⇔

به درس فکرت را رنگین کن گرت استاد هم گوید

که نمره بی سبب نبود ز راه و رسم استاد ها

همه کارم ز درس خوانی به بدنامی کشید آخر

نهان که ماند آن برگه که دارید در آستین ها

بیشتر بخوانید : شعر در مورد قسمت ، و تقدیر و سرنوشت و قسمت نبودن و قضا و قدر از حافظ

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی پیوسته شناور باشیم

⇔⇔⇔⇔

اهل دانشگاهم!

اما نیستم دانشجو

کارت من گمشده است

من به مشروط شدن نزدیکم

⇔⇔⇔⇔

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان

نبضشان را می گیرم

هذیان هاشان را می فهمم

من ندیدم هرگز یک نمره بیست

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد

من در این دانشگاه چقدر مضطربم

بیشتر بخوانید : شعر در مورد دغل بازی ، تظاهر به دینداری و نفاق و دورویی از سعدی و مولانا

شعر در مورد استاد از شاعران بزرگ

استاد از من پرسید چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم نمره سیری چند ؟

پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد

درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن

درس بی رنجش می خواندم

نمره بی خواهش می آوردم

⇔⇔⇔⇔

تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود

کم کمک دور شدیم از آنجا بار خود را بستیم

عاقبت رفتیم دانشگاه به محیط خس آموزش

رفتم از پله دانشکده بالا

بارها افتادم

⇔⇔⇔⇔

نویسم بر دلم استاد

که استادی هنر باشد

نشیند هر که با استاد

در او حالی دگر باشد

⇔⇔⇔⇔

در این تک واژه ی استاد

هزاران معرفت خفته

که از آن معرفت هایش

هزاران خام ها پخته

⇔⇔⇔⇔

نمی دانم که استادم!

چگونه وصف تو گویم

خودت تک واژه ی عشقی

چه را در وصف تو جویم؟

⇔⇔⇔⇔

تو می سوزی مثال شمع

که نورت روشنم سازد

و شاید این مسیر ِ نور میان گلشنم سازد

⇔⇔⇔⇔

هزاران وصف زیبایت به دست نقطه چین دادم

بدان استاد خوب من

نخواهی رفت از یادم

⇔⇔⇔⇔

گفت استاد مبر درس از یاد

یاد باد آن چه مرا گفت استاد

یاد باد آن که مرا یاد آموخت

آدمی نان خورد از دولت یاد

⇔⇔⇔⇔

هیچ یادم نرود این معنی

که مرا مادر من، نادان زاد

پدرم نیز چو استادم دید

گشت از تربیت من آزاد

⇔⇔⇔⇔

پس مرا منت از استاد بود

که به تعلیم من استاد استاد

هر چه می دانست آموخت مرا

غیر یک اصل که نا گفته نهاد

قدر استاد نکو دانستن

حیف استاد به من یاد نداد

⇔⇔⇔⇔

می توان در سایه آموختن

گنج عشق  جاودان اندوختن

اول از استاد، یاد آموختیم

پس، سویدای سواد آموختیم

⇔⇔⇔⇔

 درین درگه، بلند او شد که افتاد

کسی استاد شد کاو داشت استاد

شعر در وصف استاد از مولانا شعر در مورد استاد از حافظ شعر در مورد استاد و شاگرد مولانا شعر در مورد استاد هنر شعر در مورد استاد موسیقی شعر در وصف استاد دانشگاه شعر در مورد استاد ورزشی شعر در وصف استاد عرفان

دسته بندی: شعر
بروز رسانی توسط در یکشنبه 22 اسفند 1400

کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام سایت بزرگ ایرانیان و لینک مستقیم بلا مانع است.