شعر در مورد امید از مولانا و حافظ و شاملو و امید به خدا و امید دیدار

شعر در مورد امید

شعر در مورد امید داشتن , شعر در مورد امید , شعر در مورد امید به خدا , شعر در مورد امید به زندگی

شعر در مورد امید ، از حافظ و امیدواری به خدا از سعدی و مولانا و شاملو همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

اشعار امید

بیا و مرا به روشنایی یک شب شیشه ای پیدا کن .

در آن هنگام که دستانم امید زیستن را

با تمام وجودش می فشارد. و چشمانت که از آغازِ این خواستن با من تلاقی می کند .

من از رنج های بی واهمه می ترسم از اُمیدهای واهی از نگرشِ بین این دو

که کدام یک را باید انتخاب کنم؟

بیا و مرا دعوت کن به روشنایی چشم هایت .

جایی میان بودن و ماندن جایی که تو را پیدا کنم

و به لحظه ای که دوباره از تو آغاز شوم.

“محدثه بلوکی”

⇔⇔⇔⇔

از پیش کسی کار کسی نگشاید

امید ، به کردگار می باید داشت

⇔⇔⇔⇔

به هنگام سختی مشو نا امید

که ابر سیه بارد آب سفید

⇔⇔⇔⇔

من هرگز دست از این روئیا بر نمی دارم

که ما هم روزی تبدیل به یک خانواده واقعی خواهیم شد؛

خانواده ای که در آن همه با هم می خندند،

حرف می زنند و عشق و درک متقابل دارند.

نه با نگاه کردن به گذشته بلکه تنها با امید به آینده

شعر در مورد خانواده

بیشتر بخوانید : شعر غزل ؛ زیباترین غزلیات از بهترین غزل سرایان ایران

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است

برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست

دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:

تا گرم جست و خیز شدم نوبت شتاست

جان را بلند دار که این است برتری

پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

اندر سموم طیبت باد بهار نیست

آن نکهت خوش از نفس خرم صباست

آن را که دیبهٔ هنر و علم در بر است

فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست

آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت

گاهی اسیر آز و گهی بستهٔ هواست

مزدور دیو و هیمه‌کش او شدیم از آن

کاین سفله تن گرسنه و در فکرت غذاست

تو دیو بین که پیش رو راه آدمی است

تو آدمی نگر که چو دستیش رهنماست

بیگانه دزد را بکمین میتوان گرفت

نتوان رهید ز آفت دزدی که آشناست

بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل

مفتون مشو که در پس هر چهره چهره‌هاست

جمشید ساخت جام جهان‌بین از آنسبب

کگه نبود ازین که جهان جام خودنماست

زنگارهاست در دل آلودگان دهر

هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست

ایدل، غرور و حرص زبونی و سفلگی است

ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست

گر فکر برتری کنی و بر پری بشوق

بینی که در کجائی و اندر سرت چهاست

جان شاخه‌ایست، میوهٔ آن علم و فضل و رای

در شاخه‌ای نگر که چه خوشرنگ میوه‌هاست

ای شاخ تازه‌رس که بگلشن دمیده‌ای

آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر بدیدهٔ معنیش بنگری

آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست

زان گنج شایگان که بکنج قناعت است

مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

دهقان توئی بمزرع ملک وجود خویش

کار تو همچو غله و ایام آسیاست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است

تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست

همنیروی چنار نگشته است شاخکی

کز هر نسیم، بیدصفت قامتش دوتاست

گر پند تلخ میدهمت، ترشرو مباش

تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای

در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست

چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است

چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست

گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب

ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست

در آسمان علم، عمل برترین پراست

در کشور وجود، هنر بهترین غناست

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است

میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست

در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست

در موجهای بحر سعادت سفینه‌هاست

قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی

در خاکدان پست جهان برترین بناست

عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است

خرم کسیکه درده امید روستاست

بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست

در حیرتم که نام تو بازارگان چراست

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار

تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

شعر از پروین اعتصامی

شعر در مورد ثروت

⇔⇔⇔⇔

ما به امید عطای تو چنین بی کاریم

کار ما را به امید دگران نگذاری

⇔⇔⇔⇔

دیده ما چو به امید تو دریاست چرا

به تفرج گذری بر لب دریا نکنی

شعر در مورد دریا

⇔⇔⇔⇔

غمناکم و از کوی تو با غم نروم

جز شاد و امیدوار و خرم ندوم

⇔⇔⇔⇔

نیکنامی نباشد، از ره عجب

خنگ آز و هوس همی راندن

روز دعوی، چو طبل بانگ زدن

وقت کوشش، ز کار واماندن

خستگان را ز طعنه، جان خستن

دل خلق خدای رنجاندن

خود سلیمان شدن به ثروت و جاه

دیگران را ز دیو ترساندن

با درافتادگان، ستم کردن

زهر را جای شهد نوشاندن

اندر امید خوشهٔ هوسی

هر کجا خرمنی است، سوزاندن

گمرهان را رفیق ره بودن

سر ز فرمان عقل پیچاندن

عیب پنهان دیگران گفتن

عیب پیدای خویش پوشاندن

بهر یک مشت آرد، بر سر خلق

آسیا چون زمانه گرداندن

گویمت شرط نیکنامی چیست

زانکه این نکته بایدت خواندن

خاری از پای عاجزی کندن

گردی از دامنی بیفشاندن

شعر از پروین اعتصامی

شعر در مورد ثروتمند و فقیر

⇔⇔⇔⇔

سال ۹۷ با تمام ادعاهاش رفیق نیمه راه از آب در اومد امیدوارم

سال ۹۸ مثل اجدادش نارفیق نباشه و با ظهور آقا رفاقت خودش رو ابدی کنه . . .

به امید ظهور آقا ، سال نو مبارک

خداوندا ، نمیدانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما

برای دوستان من عطا فرما :

هزار و سیصد و نود و هفت امید

هزار و سیصد و نود و هفت بهروزی

هزار و سیصد و نود و هفت لبخند زیبا

سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد

تبریک عید نوروز

بیشتر بخوانید : شعر حافظ ؛ گزیده زیباترین اشعار عاشقانه و کوتاه حافظ شیراری

صبح آمده

برخیز که خورشید تویی

در عالم نا امیدی

امید تویی

در جشن طلوع صبح در باغ وجود

آن گل که

به روی صبح خندید تویی

سلام صبحتون بخیر شادی

سلام صبح بخیر عشقم

⇔⇔⇔⇔

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

⇔⇔⇔⇔

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

صراحی می ناب و سفینه غزل است

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب

جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان

که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است

دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت

ولی اجل به ره عمر رهزن امل است

به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظ ما مست باده ازل است

شعر از حافظ

شعر در مورد ثبات قدم

⇔⇔⇔⇔

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،

شعله ی گرمی  امید تو را  خواهد کشت

زندگی ، درک همین اکنون است

شعر در مورد خودم

⇔⇔⇔⇔

بعد نومیدی بسی امیدهاست

از پس ظلمت ، دو صد خورشیدهاست

⇔⇔⇔⇔

از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است

پیغام آشنا نفس روح پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است

کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی کنان

بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است

شب‌های بی توام شب گور است در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشر است

گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیور است

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است

زنهار از این امید درازت که در دل است

هیهات از این خیال محالت که در سر است

شعر در مورد هجرت

⇔⇔⇔⇔

گرچه هیچ نشانه نیست اندر وادی

بسیار امیدهاست در نومیدی

بازدارنده ترین کلمه ” ترس” است … با آن مقابله کن.

با نشاط ترین کلمه ” کار ” است … به آن بپرداز.

پوچ ترین کلمه ” طمع” است … آن را بکش

سازنده ترین کلمه “صبر” است … برای داشتنش دعا کن.

روشن ترین کلمه ” امید” است… به آن امیدوار باش.

ضعیف ترین کلمه ” حسرت” است … آن را نخور.

تواناترین کلمه ” دانش ” است …. آن را فراگیر

محکم ترین کلمه “پشتکار” است … آن را داشته باش.

شعر در مورد تلاش و کوشش

شعر در مورد امید به خدا

هرچند فراق ، پشت امید ، شکست

هرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی شود دل عاشق مست

هر دم برسد به هر چه همت ، دربست

⇔⇔⇔⇔

سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است

فرخنده آن امید که حرمان نمی شود

⇔⇔⇔⇔

خوش آن رمزی که عشقی را نوید است!

خوش آن دل کاندر آن نور امید است!

⇔⇔⇔⇔

نومید مکن مرا و رخ برمفروز

کاخر به تو جز درد ، امیدی دارم

دیده ما چو به امید تو دریاست چرا

به تفرج گذری بر لب دریا نکنی

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید من

کفش‌هایم خسته اند !

پاهایم اما، امیدوار

هنوز می‌شود

هزار پله را

برای رسیدن بهتو

بالا آمد.

⇔⇔⇔⇔

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

⇔⇔⇔⇔

پا مکِش از سرِ خاکم که پس از مردن هم

به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود.

⇔⇔⇔⇔

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

شعر در مورد امید به زندگی

از چرخ به هر گونه همی‌ دار امید

وز گردش روزگار می‌لرز چو بید

بیشتر بخوانید : شعر مولانا ، گزیده زیباترین اشعار مولانا

سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کرده‌ای

تا نداند کس که چون بی اعتبارم کرده‌ای

چون بسوی کس توانم دید باز از انفعال

اینچنین کز روی مردم شرمسارم کرده‌ای

ناامیدم بیش از این مگذار خون من بریز

چون به لطف خویشتن امیدوارم کرده‌ای

تو همان یاری که با من داشتی صد التفات

کاین زمان با صد غم و اندوه یارم کرده‌ای

ای که می‌پرسی بدینسان کیستی زار و نزار

وحشی ام من کاینچنین زار و نزارم کرده‌ای.

 “وحشی بافقی”

⇔⇔⇔⇔

خیالی، وعده ای، وهمی،

امیدی،مژده ای،یادی!

به هر نامه که خوش داری،

تو بارم ده به دنیایت…

⇔⇔⇔⇔

امید چونان پرنده ایست

که در روح آشیان دارد

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امیدواری

به سان رود

که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند

رونده باش

امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،

زنده باش

⇔⇔⇔⇔

دانه می دهم گنجشک های صبحگاهی را

پشت پنجره ام

از خرده شعرهایی که شب

از دست های تو

می ریزد بر بی خوابی ها

و بالش لبریز از امیدم

⇔⇔⇔⇔

همیشه سکوت نشانه ی تایید حرف طرف مقابل نیست ، گاهی

نشانه ی قطع امید از سطح شعور اوست !

شعر در مورد بیشعوری

⇔⇔⇔⇔

زندگی یعنی امیدوار بودن محبوب من !

زندگی

مشغله‌ای جدی است

درست مثل دوست داشتن تو

⇔⇔⇔⇔

نه!

هرگز شب را باور نکردم

چرا که

در فراسوهای دهلیزش

به امید دریچه ئی

دل بسته بودم.

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید ، از حافظ و امیدواری به خدا از سعدی و مولانا و شاملو

اندیشیدن به تو زیباست

و امید بخش

چون گوش سپردن به زیباترین صدا در دنیا

⇔⇔⇔⇔

در عشق تو پاشکستگانند

دارند امید پرگشایی

⇔⇔⇔⇔

نه یکسانند نومیدی و امید

جهان بگریست بر من، بر تو خندید

⇔⇔⇔⇔

تا کس امید جود ندارد دگر ز کس

آمد حروف سال وفاتش امید جود

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید از مولانا

 بیا امید بین که نیک نبود

در این امید بی حد ناامیدی

⇔⇔⇔⇔

 عقل از امید وصل چو مجنون روان شود

در عشق می رود به امید زیارتی

⇔⇔⇔⇔

 ای امید همه امیدوران روز شمار

بس بزرگ است به فضل تو امید عفوم

⇔⇔⇔⇔

 طربناک تر، از بهار امید

دلاویزتر، از اوان شباب

⇔⇔⇔⇔

خواهرم تنها امید و جان این برادری

خواهرم تو تار و پود وعشق این برادری

من شوم خوار و حقیر گر تو نباشی خواهرم

خوب من نیت کنی جان دهم از برادری

از تو من آموختم رسم رفاقت پیشگی

از تو من آموختم دوستی محبت سادگی

از تو من آموختم آیین خوب زندگی

از تو من آموختم ایمان صداقت بندگی

شعر در مورد خواهر

⇔⇔⇔⇔

پسر داشتن حس شیرینیه …

دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده…

وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم،

یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم .

شعر در مورد پسر

⇔⇔⇔⇔

 مایه امید، مدان غیر را

کعبه حاجات، مخوان دیر را

⇔⇔⇔⇔

 در صبح امید ما، تویی تو

افسونگر دلها، تویی تو

⇔⇔⇔⇔

 خستگی اندر طلبت راحتست

درد کشیدن به امید دوا

⇔⇔⇔⇔

 پایان فراق ناپدیدار

و امید نمی رسد به پایان

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید از سعدی

 دفع غم دل نمی توان کرد

الا به امید شادمانی

⇔⇔⇔⇔

 دلهای داغدار بود کعبه امید

شورابه سرشک به زمزم برابرست

⇔⇔⇔⇔

 پرده صبح امیدست شب نومیدی

دل سودازده امید وصالی دارد

⇔⇔⇔⇔

 شدم نومید کاندر چشم امید

نیامد خوب رخساری دریغا

⇔⇔⇔⇔

 درین امید عمرم رفت کاخر:

کند یادم به پیغامی دریغا

شعر در مورد امید از شاعران بزرگ

 افتادم بر در قبولت

امید که از درم نراند

بیشتر بخوانید : شعر در مورد فرزند ، دختر و پسر خوب صالح و ناخلف

 به امید خیالت می دهم جان

وگرنه طاقت هجران ندارم

⇔⇔⇔⇔

 در کوی تو لولیی، گدایی

آمد به امید مرحبایی

⇔⇔⇔⇔

 بی تکاپوی تو در آن حضرت

پیک امید را فرستادم

⇔⇔⇔⇔

 بر درگه لطف تو فتادیم

در رحمت تو امید بستیم

⇔⇔⇔⇔

 امید که از شفاعت او

حاصل شودش کلام اعلی

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید از حافظ

 چشم امید هر مسلمانی

  پی آن چشم نامسلمان است

⇔⇔⇔⇔

 شدستم غرق دریایی که هرگز

غریقش را امید ساحلی نیست

⇔⇔⇔⇔

 به امید چه عاشق از خط تسلیم سرپیچد؟

که از کس نیست امید شفاعت صید قربان را

⇔⇔⇔⇔

چشم هایم را که بستم عطر بهشت مرا برد به … جایی که گناه متولد نمی شد!

پر از بوسه و نگاه های عاشقانه جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد

لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران! جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن

خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید و چشم هایم را باز کرد دیدم بهشت تویی

که در آغوشم گرفته ای بخوابم!

رو به نماز شکر ایستادم قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد

کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت: خوب خوابیدی عشق من؟!

“حامد نیازى”

⇔⇔⇔⇔

دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم

محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم

هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم

خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ

باطل به امید سحر زین شب گوریم

زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن

هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم

گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست

زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم

با همت والا که برد منت فردوس؟

از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم

او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست

ماییم که در پای وی افتاده چو موریم

آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست

ای سایه! چرا در طلب آتش طوریم

 “هوشنگ ابتهاج”

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید از شاملو

حاصلی از هنر عشق تو جز حِرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست. 

“هوشنگ ابتهاج”

⇔⇔⇔⇔

اگر تو باز نگردی امید آمدنت را به گور خواهم برد

و کس نمی داند که در فراق تو دیگر چگونه خواهم زیست

چگونه خواهم مرد!

“حمید مصدق”

⇔⇔⇔⇔

 نه مرا امید فردوس است نه بیم جحیم

یا او نگذاشت در خاطر امید و بیم را

⇔⇔⇔⇔

 هر سر موی مرا از تو امید دگر است

وه که با این همه امید بسی نومیدم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید به زندگی

 تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید

درده شراب و واخرام از بیم و از امید

⇔⇔⇔⇔

 مه و مهر یار ما شد به امید تو خدا شد

که زهی امید زفتی که زند در خدایی

⇔⇔⇔⇔

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پرده غیب

گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل

همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

قصه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد

که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را

شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد

شعر در مورد تار

⇔⇔⇔⇔

 به امید کس چه باشی که تویی امید عالم

تو به گوش می چه باشی که تویی می عطایی

⇔⇔⇔⇔

 هیچ تیغی جدا نگرداند

دست امید من ز دامانش

⇔⇔⇔⇔

 از شیشه مقصود گلابی نگرفتم

وز ساغر امید شرابی نچشیدم

⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد امید به خدا

 عشق ایمن ولایتیست چنانک

ترس را نیست اندر او امید

شعر مولانا درباره امید به زندگی

هرچند فراق، پشت امید شکست

هرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی شود دل عاشق مست

هر دم برسد به هر چه همت، دربست

بیشتر بخوانید : شعر در مورد صبر ، خدا و چشم پوشی و امید + صبر بر مصیبت

بعد نومیدی بسی امیدهاست

از پس ظلمت، دو صد خورشیدهاست

شعر درباره امید به زندگی

زندگی امید است

آن هایی که امید خود را از دست می دهند

افراد بازنده هستند

و افراد اندیشمند کسانی هستند که امید دارند

و آن ها همیشه برنده هستند

⇔⇔

از اهل زمان عار می باید داشت

وز صحبت شان کنار می باید داشت

از پیش کسی کار کسی نگشاید

امید، به کردگار می باید داشت

ابوسعید ابوالخیر

⇔⇔

شعر در مورد امید

زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید

که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد

یک امید از ته قلبت به تو گوید

که خدا هست هنوز …

⇔⇔

زمانی که زندگی تو را پایین می کشد و نیاز به کمی امید داری

نگاهی عمیق به درون خودت بینداز، راهی برای مقابله با آن پیدا خواهی کرد

زمانی که زندگی تو را پایین می کشد و نیاز به اندکی عشق داری

به نزد کسی برو که به تو از همه نزدیک تر است

زمانی که زندگی تو را پایین می کشد و همه آن چه نیاز داری یک خنده است

دوستی را پیدا کن که لبخند روی لب هایت بنشاند

زمانی که زندگی تو را پایین می کشد، اجازه این کار را به آن نده

نگاهت به زندگی را عوض کن و زندگی بهتر خواهد شد، خودت می دانی

هنگامی که زندگی تو را پایین می کشد، یک جا ننشین و افسرده نباش

اقدام کن و همیشه امید داشته باش

زمانی که زندگی تو را پایین می کشد، زمانی را برای دعا کردن اختصاص بده

هرگز اخم نکن، خداوند به تو کمک خواهد کرد …

شعر در مورد امید از مولانا شعر در مورد امید از حافظ شعر در مورد امید به خدا شعر درباره امید از شاملو شعر امید به خدا از مولانا شعر در مورد صبح و امید شعر در مورد امید دیدار شعر در مورد دلگرمی

دسته بندی: شعر
بروز رسانی توسط در یکشنبه 22 اسفند 1400

کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام سایت بزرگ ایرانیان و لینک مستقیم بلا مانع است.