شعر در مورد افغانستان و جنگ افغانستان و جملات شعر درباره وطن افغانستان
شعر در مورد افغانستان
شعر در مورد افغانستان
شعر در مورد افغانستان همراه با اشعار زیبا در مورد مردم افغان و جنگ افغانستان ، شعری در مورد وطن و استقلال افغانستان ، اشعاری درباره شهدای افغانستان همگی برای افغانها جذاب است.در این مطلب از پارسی زی بهترین اشعار را برای شما تهیه نموده ایم.
شعر در مورد افغانستان
من نه تاجیکم نه پشتون، نی هزاره نه ز ترکم
نی ز ازبک، نه بلوچم نی ز ایماق سترگم
من به مذهب نی ز سنی، نی ز شیعه، نه ز سیکم
نی دورنگم، نی دروغم، نی فسادم، نی شریکم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
نی شمالی، نی جنوبی، نه ز غربم، نه ز شرقم
نی ز کوی فتنه پیشان، نی پی تشویق فرقم
نی بفکر جنگ لفظم، نی بفکر تهمت و شر
نی زر اندوزم، نه نوکر، نی کلاه فتنه بر سر
بیشتر بخوانید : شعر در مورد بیشعوری ، و نداشتن شعور و شخصیت
نشستهای کسی از جادۀ هرات بیاید
امیر کشورت از فتح سومنات بیاید
چگونه عنصری از کابلت قصیده بخواند
اگر به کالبدش نفخۀ حیات بیاید
مگر سنایی از آن دور با عصای شکسته
سحر به خواب تو با دفتر و دوات بیاید
شهید بلخ از آن قلهها اگر بسراید
چقدر قاصدک سرخ از آن فلات بیاید
به ماه زل زدهای ماه کابلت به محاق است
مگر به خواب تو با شاخۀ نبات بیاید
دلت گواهی بد میدهد صدا بزن امشب
خبر دهید که آن پیر از هرات بیاید
دوباره نقشۀ جغرافیاست سفرۀ نانت
که بوی گندمی از سمت روستاست بیاید
و کودکان تو با مشک تشنه چشم به راهند
خدا کند که علمداری از فرات بیاید
خدا کند که به ساحل رسند گمشدگانت
و بر قلمرو توفانیات ثبات بیاید
خدا کند که همین جمعه آن ستارۀ موعود
میان ندبه و شبخوانی سمات بیاید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خطه ام افغان ستانست، خاک ان از من سراسر
ما همه افغان و افغان سر بر سر با هم برابر
رود و دریایت خروشان، کوهسارت با جلالند
فصل هایت بی نظیر و مردمانت با کمالند
بیشتر بخوانید : شعر در مورد بخشش ، و گذشت خدا و دیگران و دوست
پاک بادا خطه من از کف شر و شرارت
مرده بادا هر که بردست صلح میهن را بغارت
خاک بادا بر دو چشمی کو ندارد تاب دیدن
دست مایان را چو زنجیر، متحد، با هم پریدن
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
مرگ بر خصمت همیشه، شاد زی بی درد ماتم
دور بادا از وجودت تکه های راکت و بم
سبز بادا، سبز بادا، نام تو بر جسم و جانم
زنده بادا، زنده بادا، کشورم، افغانستانم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد جنگ افغانستان
ناله ها و شکوه ات را
من به گوش دل شنیدم
که بگفتی ای عزیزم
البس غم ها بدیدم
بگذر ای فرزند نازم
زین همه دعواها و جنگ
زین همه درد و مصیبت
دل شده در سینه ام تنگ
گر کویر تشنه باشی
به شبم ابر بهاری
تازه قطره قطره اشکم
تازه تازه گل بیاری
بیشتر بخوانید : شعر در مورد بی اعتمادی ، عشق و بی وفایی و خیانت
هرزمان شیشه ی ما بشکند از سنگ دیگر
هرزمان میهن ما درگرو جنگ دیگر
هرزمان کشورما طعمه ی نیرنگ کسی
هرزمان مردم ما درتلک «لنگ» دیگر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد کابل
به کابل میروم کابل قشنگ است
تمام شهر کابل شوخ وشنگ است
نخواهم داد کابل را به لندن
وطن زیباست بهتراز فرنگ است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خیال من هوای کابل آمد
بیادم نغمه های بلبل آمد
به غربت یاد آید خاک پاکم
خیالم شد که یار از زابل آمد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
برای خاک پاک سرزمینم
به کابل جان توهستی بهترینم
زدوری ها مرا رنج است بسیار
چه شد آیا بخاک سر زمینم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر افغانستان
کابل تو ای دیار غرور و حماسه ها
از رزم دلیران تو صد ها سروده ها
از روزگار باستان تو سازد خبر همی
شیوا مدایح و خجسته قصیده ها
بیشتر بخوانید : شعر در مورد بوسه ، عاشقانه یار بر پیشانی و لب عشق و معشوق
” کابل بسوخت و دودش بلند بشد”
با این مطلع سرائید جوان تو نغمه ها
ویرانی ات نداشت نطیری به عصر ما
الحق که در جهان نه یابی چنین خرابه ها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
کابل تو مهد فرهنگ و تاریخ آریا
در عصر خراسان بودی شهیرشهره ها
” تیمور” ترا مرکز افغان زمین بساخت
حالا چه شد، که فتاده هرسو زباله ها
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد افغانستان
طالب است و کار قاضی می کند
جاهل است و انتحاری می کند
زندگی یک تحفه لطف خداست
از خداوند ناسپاسی می کند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
حلق سرود پاره، لبهای خنده در گور
تنبور و نَی در آتش، چنگ و سَرَنده در گور
این شهر بیتنفّس لَتخوردۀ چه قومی است؟
یک سو ستاره زخمی، یک سو پرنده در گور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
دیگر کجا توان بود؟ وقتی که میخرامد
مار گزنده بر خاک، مور خورنده در گور
گفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شد
بوجهل و بولهبها گشتند گَنده در گور»
بیشتر بخوانید : شعر در مورد انتظار ، یار و معشوق و عشق + انتظار کشیدن بیهوده
صابون ماه و خورشید صد بار بر تنش خورد
امّا چه میتوان کرد؟ شب همچنان سیاه است
ناچار گُل مرویید، از نور و نَی مگویید
وقتی به شهر کوران، یکچشمه پادشاه است
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
خواهم وطن بقای تو را از خدای تو
تا جان به تن مراست بگویم ثنای تو
در حفظ تست و و حدت ملی پیام من
این نکته دل کش است که دارم هوای تو
راز بقاست گر که بمیرم برای عشق
افغان سزد که زنده بمانم برای تو